شما اینجا هستید
دکمه
توی صورتم دوید. نیمه تیر بود، اما هوا هوای مرداد به سر داشت. دوچرخه را سوار شدم و زدم به خیابان. توی شیب خیابانی که مثل کمربندی دور تا دور محلهمان میپیچید سرعت گرفته بودم و مست نسیمی که عرق روی پیشانیم را مایه خنکا کرده بود، پیش میرفتم. ناغافل دیدم تکهای از آسفالت خیابان را به ارتفاع 10 سانت حفر کردهاند تا به خودم بجنبم افتاده بودم توی چاله و تا به خودم بیایم گودی آسفالت تمام شده بود و چرخ جلو گرفت به لبه طرف بلندتر. چارهای نبود، دوچرخه الاکلنگ شد، چرخ عقب روی هوا رفت و من هم پرواز کردم. پروازی ناغافل و بلند که با کتف روی زمینم انداخت. در بیمارستان فهمیدم سودای کمی خنکا، ترقوهام را شکسته است. چشمهایم تا چند دقیقه جایی را نمیدید. پشت سرم رانندهای روی ترمز زد. یادش بخیر. پرسید: خوبی؟ خوب نبودم. به هر سختی بود سوارم کرد.
url : http://www.isfahanziba.ir/node/77196