شما اینجا هستید
شوالیه در آینه
ترجمه: روشنک موسوی
هدف واقعی سفر جستوجوگرانه دون کیشوت چیست؟ من برایش پاسخی ندارم. انگیزههای اصلی هملت چیستند؟ قرار نیست بدانیم. از آنجایی که جستوجوی شوالیه پرجلال و جبروت سروانتس قلمرو و پیامدهایی به وسعت کیهان دارد پس هیچ هدفی را نمیتوان منکر شد. ناامیدی هملت از آن است که در محدوده شهر السینور و نیز تراژدی انتقامجویانه به تنگ آمده است. اشعار شکسپیر از آن جهت بیمرز است که شخصیت اصلی بر هر محدودیتی فائق میآید.
سروانتس و شکسپیر که تقریبا هم زمان از دنیا رفتند دستکم از زمان دانته به بعد مهمترین نویسندگان غرب هستند و هیچ نویسندهای در حد آنها نیامده؛ نه تولستوی، نه گوته ،نه دیکنز، نه پروست و نه جویس. تحمل آنها حتی از توان بستر موجود هم خارج است: برای درک تمام و کمال آنچه از آنها به ما رسیده، در درجه دوم به عصر طلایی اسپانیا و دوره الیزابتی-یاکوبی توجه میکنیم.و. ه. اودن (شاعر آمریکایی انگلیسی) در دون کیشوت چهره قدیسی مسیحی را مییابد، درست برخلاف هملت که «نه به خدا اعتقاد دارد و نه به خودش». با اینکه اودن این مسئله را طعنهآمیز بیان میکند اما به نظر کاملا جدی و در اشتباه است.هرمان ملویل (نویسنده موبی دیک یا نهنگ سفید) با ترکیب هملت و دون کیشوت کاپیتان اهب را میسازد (به همراه لعابی از شیطان میلتون جهت چاشنی). اهب میخواهد از نهنگ سفید انتقام بگیرد، در حالی که شیطان اگر میتوانست خدا را از میان میبرد. هملت برای ما سفیر مرگ است و دون کیشوت هم میگوید جستوجویش برای نابودی بیعدالتی است.
بیعدالتی نهایی مرگ است: مرز نهایی. آزاد کردن اسیران روش عملی شوالیه است برای مبارزه با مرگ.سروانتس چنان در تک تک صفحات شاهکار خود حاضر است که باید بگوییم کتاب سه شخصیت اصلی دارد: شوالیه و سانچو و خود سروانتس. در حالی که حضور سروانتس بسیار زیرکانه است. حتی در خندهدارترین لحظات هم دون کیشوت عمیقا غمگین است. باز هم مقایسه با شکسپیر روشنگر است. هملت در مالیخولیاییترین حالات خود هم باز با کلمات بازی میکند و شوخطبیعی اشرافی خود را از دست نمیدهد. همانطور که نوشتههای شکسپیر به هیچ ژانری تعلق ندارد، دون کیشوت هم تراژدی است و هم کمدی. اگرچه تا ابد زایش رمان از دل نثر رمانتیک خواهد بود و «کتاب مقدس اسپانیولی»،شاید دون کیشوت حاوی متون مقدس نباشد اما نمیگذارد چشماندازگرا باشیم.در آن کتاب پهناور افتادهایم و افتخار آن را داریم که مکالمات فوقالعاده میان شوالیه و نوچهاش، سانچو پانزا، را بشنویم. برخی اوقات در سروانتس فرو میرویم اما اغلب همچون آوارههای شبحگونی این زوج استثنایی را در ماجراجوییها و شکستهایشان همراهی میکنیم.هنگامی که بخش اول دون کیشوت منتشر شد، اولین اجرای شاه لیر به روی صحنه رفت. برخلاف نظر اودن، سروانتس هم مانند شکسپیر تصویری از تعالی دنیوی به دست میدهد. دون کیشوت خود را شوالیه خدا میداند اما دائما از اراده متزلزل خود پیروی میکند. شاه لیر از نیروهای آسمانی درخواست کمک میکند اما به دلایل شخصی، هم او و هم آنها پیر شدهاند. حال به پرسش اولم بازمیگردم: هدف اندوهناک شوالیه. او با اصل واقعیت فرویدی در جنگ است، با پذیرفتن ضرورت مرگ.
اما نه دیوانه است و نه احمق و همیشه دستکم دو چیز را میبیند: آنچه ما میبینیم و البته چیز دیگری هم میبیند، افتخاری که میخواهد به دست آورد یا دستکم به اشتراک بگذارد. دو اونامونو (نویسنده اسپانیولی) این تعالی را سرنوشت ادبی میخواند: نامیرایی سروانتس و شکسپیر. به هنگام خواندن دون کیشوت باید در نظر داشته باشیم که نباید خود را بالاتر از شوالیه و سانچو بدانیم چون آنها بیشتر از ما میدانند همانطور که به گرد پای افکار سریع هملت نمیرسیم. آیا به درستی میدانیم کیستیم؟ هرچه بیشتر به دنبال خود واقعیمان میگردیم بیشتر از ما میگریزد. شوالیه و سانچو، همانطور که روایت نشان میدهد، بیشتر از طریق مکالمات شگفتآور و مبادله افکار و کشمکشها و نه از طریق ماجراجویی به درستی میدانند که خود کیستند.شعر، به خصوص اشعار شکسپیر، به ما نحوه حرف زدن با خود و نه با دیگران را میآموزد. دون کیشوت و سانچو واقعا به حرفهای همدیگر گوش میدهند و از طریق این پذیرایی تغییر میکنند.هیچیک مثـل شخصیتهــای شکسپـیـر بیش از حد به خودشان گوش نمیدهند. سروانتس یا شکسپیر: هردو آموزگاران بیبدیل این موضوع هستند که ما چرا و چگونه تغییر میکنیم. نزد شکسپیر رفاقت در بهترین حالت طعنهآمیز و عموما خیانتآمیز است اما رابطه میان سانچو و شوالیهاش بهترین نمود ادبی رفاقت است.سانچو چنانکه کافکا میگوید انسانی آزاده است اما دون کیشوت خود را وقف حادثهجویی شوالیهای کرده و به لحاظ روانی و متافیزیکی در همین چارچوب باقی مانده است.
اما آیا دون کیشوت به واقعیت دیدگاه خود باور دارد؟ از قرار معلوم نه، به ویژه وقتی سروانتس او (و سانچو) را در برابر موقعیتهای طنز سادومازوخیستی رها میکند، یعنی خشونتهای شرورانه و تحقیرآمیز که در بخش دوم شوالیه و نوچه را میآزارند.سخنان ناباکف در درسگفتارهایش راجع به دون کیشوت که در سال ۱۹۸۳ چاپ شد بسیار راهگشاست: دو بخش دون کیشوت دایره المعارف حقیقی خشونت را شکل میدهند. از این منظر این کتاب یکی از تلخترین و وحشیانهترینهاست و خشونت آن هنرمندانه است.چرا سروانتس در بخش اول دون کیشوت را به آزار جسمانی و در بخش دوم به شکنجه روانی محکوم میکند؟
پاسخ ناباکف زیباییشناسانه است: استعداد هنری شاخص سروانتس خشونت را زنده میکند. البته دلیل دیگری هم در کار است. سروانتس یکی از زخمخوردهترین نویسندگان مشهور است. در جنگ دریایی لپانتو مجروح شد و در نتیجه در ۲۴ سالگی دست چپش کاملا از کار افتاد. در سال ۱۵۷۵ هم دزدان دریایی بارباری او را گرفتند و پنج سال در الجزیره برده بود. در سال ۱۵۸۰ آزاد شد و در پرتغال و شهر وهران الجزیره جاسوس اسپانیا بود و سپس به مادرید بازگشت و در آنجا به نویسندگی نمایشنامه مشغول شد که تقریبا ۲۰تا از نمایشنامههایش با شکست مواجه شد. پس از آن مسئول جمعآوری مالیات شد و در سال ۱۵۹۷ به فساد متهم و سال ۱۶۰۵ راهی زندان شد. گفته میشود در زندان شروع به نوشتن دون کیشوت کرد. بخش اول را بسیار سریع نوشت و در همان سال منتشر کرد، بخش دوم اما در سال ۱۶۱۵ انتشار یافت. / هارولد بلوم /منبع: گاردین
url : http://www.isfahanziba.ir/node/73579