شما اینجا هستید
یک شهر + زیر شهر
واگن همدلی
در ولوله مترو داخل واگن بانوان، هر کس به کار و کلام و زمان خود مشغول بود. آن طرفتر دختران کم سن و سال با گوشی های آنچنانی و اینچنینی خود سرگرم بودند و هر ازگاهی با نگاهی به صفحه مانیتور گوشی همدیگر، خیلی ریز میخندیدند. دو خانم در زاویه نگاهم هستند که سر در کتاب و روزنامه فرو بردند و به طرز عجیب و خیلی حرفه ای در آن ازدحام مشغول مطالعه هستند.در فاصله ای میان در واگن و تکیهگاه صندلی ها، دختر جوانی با پوشش یونیفرم اداری نظرم را به خود جلب کرد. سرش پایین بود و با نوک کفش با تمام قوا به کف واگن فشار می آورد. گویی حرص روزگارش را در آن نقطه تخلیه می کند. دستمال سفیدی که در دستانش بود، به سمت چشم های خیره به زمینش برد. او در آن شلوغی و درهم برهمی مترو، در سکوت خود گریه می کرد. نظر چند نفر دیگر هم جلب شد. خانم جوانی به آرامی از او پرسید اتفاقی افتاده؟ کمکی از ما ساخته است؟ دختر جوان سرش را بالا آورد و با چشمانی سرخ و صورتی ملتهب که گواه بر گریه طولانی مدتش بود جواب داد، خیر. کاری از دست کسی ساخته نیست. خانم دیگری کنجکاوی بیشتری به خرج داد. دخترم! کیفت را زدند؟ کسی اذیتت کرده؟ بانو جواب داد، نه. من فقط غصه دارم. فضای مترو در میان آن چند زن بسیار سنگین و لطیف شد. هنوز تا ایستگاه آخر فاصله زیاد باقی بود. خانم دیگری پرسید: خب حرف بزن. چی شده؟ یک مرتبه اشک عین ابر بهار از چشمانش جاری شد و هق هق را سر داد. نفسش به شماره افتاد و توجه همگان به سوی او جلب شد. بالاخره زبان باز کرد و گفت: همه کارهای عروسیم مونده، یک ماه دیگه قراره مراسم گذاشتیم. هیچ کس کمکم نمی کنه. نه لباس عروس دیدم، نه تالار انتخاب کردم، نه آرایشگاه. هنوز جهیزیه ام ناقصه. همه مشغول کارهای خـودشـونـن. نـامـزدم چـنـد شیفت سرکاره. اصلا فرصت نداره با من جایی بیاد. من خیلی بـدبـخـتـم. اصلا پشیمان شدم. این چه وضعشه... در این حین صدای خنده و بذله گویی اطرافیان بلند شد. دختر جوانی که روی صندلی نشسته بود، جمعیت را کنار زد و خود را به او رساند. اصلا نگران نباش. این برای خیلی از ماها پیش میاد. من آدرس چند تالار و سالن پذیرایی رو بهت میدم. خانم دیگری گفت: من آرایشگرم. همکارهای خوبی در این زمینه میشناسم. این شماره و کارت ها رو بگیر. همین الانم زنگ بزنی بگی از طرف (...) هستم، بهت سر موعد خودت وقت میده. دیگری از مزون عروس سخن گفت و شماره تلفن آن را از گوشی همراه خود روی کاغذ نوشت و به دختر داد. خانم سنگین وزنی که روی صندلی جا خوش کرده بود با صدای بلند گفت: دخترم آخه عروس هم انقدر غرغرو! دست رو دست گذاشتی که چی بشه. از همین الان کارهات رو شروع کن. یک مقدار اشک ریختی آنقدر امکانات برات مهیا شد. گویی اتحادی ناخواسته شکل گرفت که چشمان اشکبار دختر جوان کارمند، به لبخندی زیبا بدل شود. بخشی از سفرهای مترو این گونه ختم به خیر می شود و گاه به جاهای باریک می کشد، اما بهتر است برای بانوی جوان آرزوی خوشبختی کنیم.ایستگاه آزادی مسافران محترم ایستگاه پایانی است. لطفا قطار را ترک کنید.
مترو برای کتابخوان ها
نایب رئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای اسلامی شهر تهران گفت: با کمک گرفتن از گوشی های هوشمند میتوان مردم را به خواندن داستان در مترو ترغیب کرد.نایب رئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای اسلامی شهر تهران تصریح کرد: با کمک گرفتن از گوشی های هوشمند میتوان مردم را به خواندن داستان در مترو ترغیب کرد.به گزارش مدیریت ارتباطات و امور بینالملل شرکت بهرهبرداری متروی تهران و حومه، الهام فخاری اظهار داشت: این روزها مردم به فضای مجازی روی آوردهاند و این بهترین فرصت است که مترو با طراحی اپلیکیشن، بخشی از محتوای تولیدی سازمانها و موسسههای وابسته به شهرداری ازجمله روزنامه همشهری و .... را به صورت رایگان در اختیار شهروندانی بگذارد که از مترو استفاده میکنند.وی خاطر نشان کرد: مترو همچنین میتواند در برابر تعداد مشخصی سفر، ماهانه تخفیفهایی برای سامانههای فرهنگی شهری با امکان انتخاب سامانه مورد نظر شهروندان فراهم کند.برای نمونه نشریههای دانستنیها، سرزمین من یا کتاب های داستان مختلف را میتواند بهصورت رایگان در اختیار مشتریان خاص خود قرار دهد. با طراحی این اپلیکیشن هم مردم ترغیب به استفاده از مترو میشوند و هم میتوان سرانه مطالعه را افزایش داد.این عضو شورای اسلامی شهر تهران با اشاره به اینکه باید فضای تعاملی در مترو به وجود آورد، بیان داشت: باید فضا را از فروشندگی به گفتوگو، نیازسنجی و فضای فرهنگی سوق دهیم. مترو میتواند با انجام کارهای مختلف فرهنگی با مسافران خود در تعامل باشد و ذهن آنها را در جهت کتابخوانی و مطالعه بیشتر فعال کند.
url : http://www.isfahanziba.ir/node/77114
- دیدگاه جدیدی بگذارید
- بازدید: 2