اگر بخواهیم تبار و نیاکان این افراد را پیدا کنیم باید در تاریخ به عقب برویم تا به دوران یونان باستان برسیم. در آنجا با سوفسطاییها یا سوفیستها ملاقات خواهیم کرد. سوفیست کلمهای یونانی است و از ترکیب دو کلمهی «معرفت» و «پیشه» درست شده و به معنی «معرفت پیشه» است. سوفیستها را معمولاً با فیلسوفها مقایسه میکنند و در حقیقت بیشتر اهمیت تاریخی آنها به خاطر رویارویی و جدلشان با فیلسوفهای یونانی به وجود آمده است. خود اصطلاح سوفیست هم لقبی بود که فیلسوفها روی آنها گذاشته بودهاند و باری منفی و تحقیرآمیز داشت. بر خلاف کلمه «فلسفه» که به معنای «دوستِ معرفت» است، سوفیست معنی «معرفت پیشه« را میدهد. سوفیست برخلاف فیلسوف دوست یا دوستدارِ معرفت نیست، بیشتر کارمند و شاغل در حوزه معرفت است. او به دانایی عشق نمیوزرد بلکه کار و شغلش دانایی است. با دانایی کار و کاسبی میکند. یکی از ویژگیهای سوفیستها در یونان باستان این بود که آنها در ازای نشر و تعلیم دانش از مخاطبانشان دستمزد و پول میگرفتند. شاید امروز برای ما تعلیم و تدریس مزدی هیچ گونه ایرادی نداشته باشد و برای گذران زندگی کاری پسندیده و شرافتمند به شمار بیاید اما در آن روزگار امری مذموم و عجیب برای فلاسفه محسوب میشد. سوفیستها شهر به شهر و محله به محله میرفتند تا جوانان یونانی را گرد خود جمع کنند و در ازای دریافت حقالزحمه به آنها تعلیم دهند. یونان شهر موردعلاقه و مطلوب آنها بود چرا که در این شهر تمام شهروندان آزاد بودند و میتوانست نظراتشان را آزادانه بیان کنند.
مزدی بودن کار سوفیستها موجب شد که آنها از آموزش مفاهیم کلی و شاید به درد نخوری مانند حقیقت، زیبایی و خیر خودداری کنند و به جای آن به جوانان درسهای موردنیاز زندگیشان، بخصوص سیاست و حقوق، را تعلیم دهند. آنها یا میگفتند حقیقت وجود ندارد، یا اینکه حقیقت وجود دارد اما ما به آن دسترسی نداریم و در نهایت اینکه ما به حقیقت دسترسی داریم اما نمیتوانیم آن را به دیگران انتقال دهیم. مسئلهی اصلی فیلسوفهای یونان، برخلاف سوفیستها، اتفاقاَ همین مسائل و مفاهیم کلی بود و آنها میخواستند همین چیزهای در ظاهر بی فایده را به دیگران بیاموزند. به همین دلیل یک تعارض اساسی میان سوفیست و فیلسوف برقرار بود. فیلسوف عاشق معرفت بود، آن را نمیفروخت و به سطوح به ظاهر سادهتر تقلیل نمیداد. به همین خاطر است که جوانان فوج فوج گرد سوفیستها جمع میشدند اما فیلسوفی مانند سقراط موجودی بیفایده، تنها و خطرناک برای شهروندان یونانی به حساب میآمد.
سوفیستها حقیقت را کنار گذاشتند و تصمیم گرفتند به جای جستجوی حقیقت به رتوریک، فن بیان و خطابه بپردازند. برای آنها حقیقی یا کذب بودن یک ایده یا یک گزاره اهمیتی نداشت بلکه راههای بیان و صورتبندی این ایده و گزاره در کلام و گفتار مهم بود. در آن زمان تدریس فن خطابه و بیان در میان جوانان یونانی متقاقضیان بیشماری داشت چرا که جوانان با فراگیری این دروس میتوانستند در دعواهای حقوقی به پیروزی برسند و یا در آینده تبدیل به سیاستمدارانی برجسته شوند. یه یک معنا تعالیم کاربردی سوفیستها موجب میشد جوانان در زندگی شخصی به موفقیت برسند اما تعالیمی که فیلسوفان میدادند به هیچ روی برای آنان آب و نان نمیشد. به مرور سوفیستها یا سوفسطاییان در بها دادن به فن بیان و خطابه به راه افراط افتادند و از یک زمان به بعد تنها چیزی که میخواستند به شاگردانش خود بیاموزند این بود که چطور در بحثها و مناظرهها، به هر قیمت ممکن، حریف را مغلوب کنند. امروز همه ما اصطلاح «سفسطه» را میشناسیم اما شاید ندانیم این اصطلاح هم ریشه با کلمه سوفسطایی است و از تعالیم و روش سوفیستها گرفته شده است. سوفیست سفسطه میکرد، جدل راه میانداخت و دست به مغالطه میزد فقط برای اینکه بتواند در بحث پیروز شود. از این نظر سوفیستها را میتوان نیای سیاستمداران و سرمایهداران دوران مدرن به حساب آورد.
لازم به ذکر است که امروز ما سوفیستها را بیشتر از طریق خواندن کتابهای دشمنانشان، یعنی فیلسوفان، میشناسیم و نوشتههای مکتوب کمی از خودشان بر جای مانده است. به همین دلیل میبایست این احتمال را داد که زندگی آنها تحریف شده باشد و آرا و نظراتشان از زمینه و زمانهی بیان این نظرات جدا شده باشد. یکی از معروفترین متونی که دربارهی سوفیستها وجود دارد رساله گورگیاس، نوشتهی افلاطون، است. افلاطون یکی از بزرگترین مخالفان سوفیستها بود؛ او از این هراس داشت که ایدههای کاربردی، نسبیگرایانه و متناقض این گروه دنیای متافیزیکی موردنظر او را تهدید کند و روشهای رتوریک و شیوههای جدلشان ذهن جوانان یونانی را آلوده سازد. او در رساله گورگیاس میان سقراط (استاد خود) و گورگیاس (یکی از بزرگترین سوفیستهای آن زمان یونان) تمایزی معنادار قائل میشود. افلاطون مینویسد که سقراط یک معلم است در حالی که گرگیاس یک سخنور است. معلم به دانش آموزان خود مفاهیمی همچون حقیقت، زیبایی و هر آنچه را که برایشان خوب است تعلیم میدهد، حال آنکه سخنوری بیش از هر چیز دیگری نوعی «چاپلوسی» است. سخنران نه برای به دست آوردن حقیقت که برای ارضای منویات مخاطبانش فعالیت میکند. به باور افلاطون مردم توسط امیال و غرایز پست و شخصیشان کور و نابینا هستند و به هیچ عنوان نمیتوانند منافع واقعیشان را تشخیص دهند. سخنران با زیرکی تمام به همین امیال و غرایز مردم متوسل میشود و از آن سوءاستفاده میکند. او در مقابل از سقراط نقل میکند که اگر یک فیلسوف واقعی با یک خطیب و سخنور مقابله کند تا افکار عمومی را قانع کند شرایط کاملاً به ضرر فیلسوف خواهد بود، درست مثل پزشکی که بخواهد با یک قنّاد در دادگاهی که قضاتش را کودکان دوستدار شیرینی تشکیل دادهاند مقابله کند. از همین روی میتوان گفت که اگر سخنرانان سوفیست نیای سیاستمداران و سرمایهداران امروزی باشند، مبارزان و روشنفکران دوران ما نیز فرزندان معلمان فیلسوف هستند.