تیم فوتبال ذوب آهن که بهترین عملکرد لیگ بیست و یکم را در تثبیت رتبه هفتمی لیگ می بیند، در مصاف با تیم نساجی مازندران از کسب پیروزی محروم شد و به تساوی یک بر یک مقابل قهرمان جام حذفی رضایت داد.
مزاج دو نوع هست یا معتدل هست یا غیر معتدل، مزاج غیرمعتدل به مفرد و مرکب تقسیم میشود. اما، مزاج مفرد چهار نوع است که اکنون توضیحاتی در مورد خصوصیات هر کدام از آنها ارائه میشود:
پیکر «شهید سرهنگ دوم قاسم زمانی» و «ستوان دوم خلبان محمدجواد بای»، صبح امروز_ چهارم خردادماه_ با حضور جانشین نیروی هوایی ارتش، همرزمان و خانواده این شهدا در پایگاه هشتم شکاری اصفهان تشییع شد
رودررو با «کشور نجار»، بانوی امدادگری که 35 روز در خرمشهر مردانه ایستاد، جنگید و از شهرش دفاع کرد
نامش «کشور» است، نامخانوادگیاش «نجار»! متولد آبادان، اما بزرگشده خرمشهر. «حشمت نو» محلهشان را هنوز خوب به یاد دارد. کوچهبهکوچه و بنبست به بنبستش را؛ هرچند میگوید بعداز سقوط خرمشهر بهسختی خانهشان را پیداکرده و «مسجد جامع خرمشهر» به کمکش آمده است. او در 21 سالگیاش، همه 35روز مقاومتِ سختِ خرمشهر را با پوست و گوشت و خونش لمس کرده است. «کشور نجار»، در روزهایی که نه غذایی بود برای خوردن، نه آبی بود برای لبترکردن و نه حتی جایی بود برای چنددقیقه استراحت و چشمرویهم گذاشتن، کنار مردمانش در خرمشهر میایستد و میجنگد و در شرایطی که عــراقیهــا خــانهبــهخــانه و پشتبـــام بهپشتبام جلو میآمدند، لحظهای مردم را تنها نمیگذارد و بهپیر و جوانِ مجروحان و زخمیها در خرمشهر امدادرسانی میکند. خبر «سقوط خرمشهر» هنوز هم برایش تلخترین خبر است؛ وقتی یاد روزهای خونینش میافتد که در دودسیاه گم شد. میگوید: «خیلی سخت بود شهری را رها کنیم که تا همین دوماه قبل، همه آرزوهایمان در آن رنگ واقعیت داشت. سخـــت بود خـــداحافظــــی با خرمشهری که دیگر نه خرم بود و نه شهر!» از سفره جنگ و روزهای سختی که گذرانده، فقط یک ترکش به او رسیده است؛ ترکشی که نصف آن را در بیمارستان دکترشریعتی اصفهان درآوردند و بهعنوان یادگاری صدام به او دادند و نصف دیگرش هم سالهاست در پای راستش جا خوشکردهاست.
سرهنگ «نجات براتیبختیاری»، از نیروهای لشکر 92 زرهی اهواز، از روزهای آزادی خرمشهر میگوید
سرهنگ «نجات براتیبختیاری» پس از دانشکده افسری و گذراندن دورههای زرهی، وارد لشکر 92 زرهی اهواز میشود. با شروع جنگ خودش میجنگد و خانوادهاش جنگزده میشوند. او پس از پنجاهروز از شروع جنگ، مادرش را در شوشتر پیدا مــیکنـــد و همســر و فــرزنـــدانـــش را در مسجدسلیمان؛ آنها را به خدا میسپارد و تا آخـــرین روزهای جنـــگ میمـــاند و میجنگد. خرمشهر که آزاد میشود، در همان ساعات اولیه ازطرف لشکر 92 زرهی اهواز یک گروه بهسرپرستی سرهنگ نجات براتی بختیاری، تابلو بزرگی که روی آن نوشته شده بود: «به خرمشهر خوش آمدید» را در ورودی خرمشهر نصب میکنند، مردم اهــواز خوشحـــال و مســرورند، گالــن آب میفرستند جلوی لشکر و میگویند از زیر پل خرمشهر آن را برایشان پر از آب کنند؛ میخواستند با آب خرمشهر وضو بگیرند.