عصر یک روز پاییزی سال 1400 است. مسیر یکی از خیابانهای قدیمی اصفهان را در پیش گرفتهام و از سمت خیابان کمالاسماعیل وارد شمسآبادی شدهام. خیابانی خوشمنظر با درختان چنار که در دوسوی خیابان قد برافراشته و به صف ایستادهاند. با خودم فکر میکنم ساکنان خیابان شمس آبادی چطور با این حجم از شلوغی و ترافیک در طول سال کنار میآیند؟ مگر میشود به این همه سر و صدا و رفتوآمد و ترافیک عادت کرد و آن را عادی دانست؟
هنوز جوابی برای سوالم پیدا نکردهام. از موزه شهدای اصفهان در سمت چپ خیابان و پارکینگ عمومی و صف ماشینهایی که در حاشیه سمت راست خیابان ایستادهاند تا به نوبت وارد پارکینگ شوند، عبور میکنم و حالا آرام آرام چهره خیابان عوض میشود.
ویترین مغازههای فروش لوازم پزشکی و داروخانهها در دو سوی پیادهروها سر بیرون میآورند و به یادم میاندازند که خیابان شمسآبادی مرکز تجمع پزشکان است و در نقطه به نقطهاش ساختمانهای پزشکی بسیاری جا خوش کرده است.
ساختمانهایی که از صبح تا غروب میزبان بیمارانی هستند که برای پیدا کردن جای پارک خودرویشان در این خیابان اغلب دچار مشکل هستند. به همین دلیل هم خیلیهایشان بعد از تمامشدن کارشان با کیسههای دارو یا پروندههای پزشکیشان روی سکوهای جلوی ساختمانها مینشینند تا همراهشان برود خودرویی که یکی دو کیلومتر آن طرفتر یا در یکی از پارکینگهای عمومی این اطراف پارک کرده را بیاورد تا سوار شوند و بروند.
پیش به سوی چهارراه قصر
مسیرم را به سمت چهارراه قصر ادامه میدهم و در همان نزدیکی وارد داروخانهای میشوم که حالا سر ظهر کمی سرش خلوت شده است.
از خانم دکتر جوانی که مسئول داروخانه است، میخواهم تا کمی درباره خیابان شمسآبادی و نوع حضورش در این خیابان بگوید: «من بیشتر از هشت سال است که هر روز صبح برای آمدن به داروخانه از خیابان شمس آبادی عبور میکنم و تا عصر اینجا هستم. این خیابان را با همه شلوغیاش خیلی دوست دارم. هرچند گاهی این شلوغی برایم ناراحتکننده میشود؛ اما در مجموع به آن عادت کردهام.»
او درباره مشتریهای داروخانهاش میگوید: «اغلب مشتریها و بیمارانی که به اینجا میآیند، ساکنان این خیابان نیستند. چون دو بیمارستان مهم و چندین ساختمان پزشکی و تعداد زیادی مطب پزشک در خیابان شمسآبادی وجود دارد و برای همین هم این همه داروخانه در این خیابان میبینید. بنابراین مشتریهای ما اغلبشان بیمارانی هستند که به این خیابان میآیند.»
خانم میانسالی که قدم به فضای خلوت داروخانه گذاشته و شنونده گپوگفت ما شده هم میگوید: «پدر و مادر من از سی سال پیش تا امروز ساکن این خیابان هستند و در کوچه پارس زندگی میکنند. آنها از شلوغی و ترافیک این خیابان خیلی اذیت میشوند و دلشان میخواهد از اینجا بروند.»
او اضافه میکند: «خیابان شمسآبادی تا همین چند سال پیش هم جای خوبی برای زندگی بود. اما حالا دیگر بیشتر از اینکه جای زندگی باشد، شبیه بیمارستان شده و ترافیک و شلوغیاش از همه بیشتر آزاردهنده است... .»
پاتوق فروشگاههای لوازم خانگی
داروخانه را باهدف ادامه خیابانگردیام ترک میکنم و حالا خودم را به آن سوی خیابان میرسانم. جایی که یک فروشگاه لوازم خانگی بزرگ با فضایی پرنور جلوهگری میکند و نگاه هر عابری را به سمت تصاویری میکشاند که از دیویدیهای بزرگ نصبشده بر دیوار مغازه پخش میشود. تصاویری دلنشین از طبیعتی بکر در یک جنگل سرسبز! تضادی میان شادابی و سرسبزی این تصاویر با ازدحام و ترافیکی که در اطرافم به چشم میآید.
مغازهدار درپاسخ به سوالم میگوید: «خیابان شمسآبادی بیشتر از اینکه مسکونی باشد، تجاری و ادارای شده است. دیگر هم به وضع سابقش برنمیگردد. مگر میشود اینهمه بیمارستان و مطب را جمع کرد از اینجا؟ لوازم خانگیهافروشها هم اینجا کموبیش جا افتادهاند و پاتوقشان شکل گرفته است... .»
استراحتگاهی در پیادهرو
کمی آنسوتر به دکه کوچکی میرسم که سالهاست مقابل بیمارستان عیسیبنمریم با همراهان بیمارها چای و نسکافه و بیسکویت و تنقلات دیگر میفروشد. او میگوید: «بیشتر مشتریهایم همینهایی هستند که مریضشان در بیمارستان خوابیده. اغلب توی همین پیادهرو کنار بیمارستان مینشینند و بعضی وقتها اگر جایی پیدا نکنند، همین گوشه استراحت میکنند... .»
خیابانگردیام به پایان رسیده و با خودم فکر میکنم اگر همه این ساختمانهای پزشکی از خیابان شمسآبادی حذف میشدند، شمایل و حالوهوای این خیابان چه تغییراتی میکرد؟
افزودن دیدگاه جدید