شاعرِشوخِ نگاره‌ها

به آتلیهاش که پا میگذاری، انگار در یک خانه موزه دیدنی قدم گذاشتهای. در و دیوار با رنگ و نقشهای بیمثال تزیین شده است. کارها هم غالبا مثل خودش شوخ و شنگ و پر از رنگ و زندگیاند.کنار هر تابلو که بایستی، روایتی با تو میگوید و شعری ساز میکند.سیاحت در کارگاه و گالری امیرهوشنگ جزیزاده فقط به دیدن تابلوها ختم نمیشود؛ بلکه طرحهایش را میتوان بر آثار قلمزنی، میناکاری، معرق، منبت و… هم دید که تنوعشان آدم را شگفتزده میکند  و عجیب اینکه هنوز و در 88 سالگی تقریبا روزی چند ساعت کار میکند بدون خستگی و هیچ اثری از ملال!استاد جزیزاده را خیلیها به هنر و هنرمندی میشناسند.مینیاتوریست و طراح برجسته فرش اصفهان که بیش از پنج دهه سابقه کار هنری دارد و نامش با نام هنر ایران به نیکی عجین است. هرچند که گفتوگوهای مختلفی با استاد جزیزاده تاکنون انجام شده است ولی گپ و گفت با او همچنان خالی از لطف نیست.

تاریخ انتشار: 23:44 - شنبه 1400/03/1
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
no image

از خودتان بگویید و از جرقه آغاز کار هنری که ظاهرا از خانواده مادریتان آغاز شده است.

امــیرهــوشــنگ جزیزاده متــولد 1312 هستم. در بازار کوچه مسجد ذوالفقار در نزدیکی مدرسه نیمآورد متولد و آنجا بزرگ شدم. پدر و مادرم هر دو معلم بودند. پدرم «محمدباقر جزیزاده» فرزند آخوند گزی بود که در زمان حکمرانی ظل السلطان در اصفهان قاضی شرع، معمار و کارشناس ویژه قنات بود.

از خانواده مادری هم منسوب به خاندان «آقا محمدعلی مُـذهـِـب» هستم که خانوادهای اهل هنر بودند و نسل اندر نسل در دوره قاجار نقاشی میکردند. پدرِ مادرم، آقامحمدعلی مذهب هم نقاش بود و هم تذهیب کار میکرد و من هم آرام آرام ذوق نقاشی داشتم و با داییام آمیز محمود نقاشی را شروع کردم.زمانی که من تازه نقاش ی یاد گرفته بودم به قدری ذوق داشتم که شبها تا دیروقت نقاشی میکردم. پدرم که متوجه میشد چراغ نفتی من نیمهشب روشن است میگفت «هوشنگ، کور شدی بگیر بخواب» و من هنوز ذوق نقاشی داشتم.

کجا درس خواندید؟ از معلمها و خاطرات آن سالها چیزی در ذهن دارید؟

من در مدرسه بدر در خیابان باغ تختی درس خواندم. البته قبلش به مکتبخانه ملاعباس مدرسه نیمآورد میرفتم که در بازار در یک کامسرا قرار داشت. بعد از آن هم محصل دبیرستان سعدی شدم. دبیرستانی که دبیران خوبی داشت. یادم میآید آقای «امامی نائینی» دبیر تاریخ و جغرافیای ما بود و امامت جمعه شهر نایین را هم به عهده داشت. من که اصلا بچه درسخوانی نبودم، روزی از پنجره کلاس کوه صفه را تماشا میکردم که آقای نایینی گفت: «جزیزاده هزار مرتبه بنویس دیگر به کوه صفه نگاه نمیکنم!» لابهلای نوشتن جریمه که خسته میشدم تصنیف معروف «گل پریجون» را مینوشتم و آقای امامی فهمید و جریمهام را پنج برابر کرد. تا کلاس هشتم در دبیرستان سعدی بودم تا اینکه رفوزه شدم و دیگردرس را آنجا ادامه ندادم.

از اینجا شد که به هنرستان هنرهای زیبا رفتید و نقاشی را به شکل جدی دنبال کردید؟

پدر من 75 سال پیش در مدرسه علیه معلم بود و کسانی مثل آقای پورصفا، ارحام صدر، جلیل شهناز و … شاگردش بودند و به آنها قرآن، شرعیات، تعلیمات و… درس میداد.جواد رستم شیرازی هم از شاگردان او بود که در چهلستون استخدام شده بود. وقتی پدرم علاقه من را به نقاشی دید، گفت میخواهی بفرستمت پیش او؟ گفتم بله. رفتیم چهلستون و از همانجا من زیر نظر آقای رستم از روی نقاشیها تصویر میکشیدم تا اینکه آرام آرام با آقای بهادری آشنا شدم و به تشخیص خودش به هنرستان رفتم.

از فضای هنرستان بگویید؟ از چه افرادی آموختید و همدورهایهایتان در آنجا چه کسانی بودند؟

در سال ۱۳۲۷ به هنرستان هنرهای زیبا رفتم و تا سال ۱۳۳۲ آنجا بودم. «محمود فرشچیان» یک سال بالاتر از من بود و ما یک سال در کلاس مینیاتور با هم بودیم و رفاقت از همانجا بینمان شکل گرفت. بعدها هم با هم کار کردیم. مثلا او قاب میخواست و من برایش سفارش میدادم. «احمد شاهین» هم یکی دیگر از همدورهایهایم در هنرستان بود که بعدا به آموزش و پرورش رفت و معلم نقاشی شد. خلاصه اینکه چهار سالی را که در هنرستان بودم، عشق کردم و آرام آرام دیپلم گرفتم و بعدش آثارم معروفیت پیدا کرد و به اشخاص مهم هدیه شد. معلمهایمان هم کسانی مثل جواد رستم شیرازی و رضا ابوعطا بودند؛ البته ابوعطا خیلی آدم مستعدی نبود و آقای بهادری میگفت من او را برای رسیدگی به نظم مدرسه انتخاب کردهام.

یادتان هست کدام شخصیتها از هنرستان بازدید کردند؟

بازدید از هنرستان تقریبا در برنامه تمام شخصیتهایی که به اصفهان میآمدند بود. ژنرال دوگل میآمد. برژنف رئیسجمهور مسکو و خیلیهای دیگر. یک تابلو هم برای هنرستان آورده بودند اما متأسفانه پلاکش را عوض کردند؛ الان اصلش در هنرستان است، اما پلاکش را برداشتهاند.

از تجربه کار با عیسی بهادری بگویید؟ ظاهرا او تأثیرگذارترین معلم شما بوده است.

تجربه کاربا آقای بهادری خیلی خوب بود. او آدم اهل مطالعهای بود و در کشیدن طرحهای سنتی، مساجد و… بسیار تبهر داشت. به من هم میگفت که از روی مسجد شیخ لطفاله کار کنم. اما رشته اصلی آقای بهادری نقشه فرش بود و من با وجود اینکه خیلی به نقشه فرش علاقه داشتم مینیاتور میخواندم. با این وجود شانس آوردم و 20 سال پیش او کار کردم. نکته مهم اینکه به قدری با علاقه کار میکرد و وقت میگذاشت که یادم است بعضی شبها همان جا در خانهاش میخوابیدم.

قبل از رفتن پیش جواد رستم شیرازی ابتدا نزد حاج مصور الملکی آموزش دیدید. درست است؟

قبل از همه پیش «محمدناصر مصفا» رفتم. او یک شاهزاده قجری بود، اما نمیتوانست به درستی به من آموزش بدهد. بعد از آن بود که نزد «حاج مصورالملکی» رفتم. حاج مصور هنرمند بود، ولی معلم خوبی نبود. مدلهایی که انتخاب میکرد اصلا برای یک بچه مناسب نبود. مثلا به من یک اژدها میداد و میگفت آن را بکش! خلاصه اینکه نتوانست چندان چیز خاصی به من بیاموزد. بعد از این بود که شاگرد «جواد رستم شیرازی»

شدم.

از تجربه معلمیتان بگوید؟ تجربهای که از دبیرستان سعدی آغاز شد و به هنرستان هنرهای زیبا رسید.

بله آقای «بهاصدری» در دبیرستان سعدی معلم فیزیک ما بود که بعدا هم رئیس آموزش و پرورش شد. او شناخت خوبی هم از من و مهارتم در نقاشی داشت و به محض گرفتن دیپلم من را به عنوان معلم در دبیرستان سعدی قبول کرد و من در حالی که تقریبا با بچههای سعدی همسن بودم، به مدت پنج سال در دبیرستان سعدی معلم شدم و بعد از آن به هنرستان هنرهای زیبا انتقال یافتم. من ۲۰ سال در این هنرستان معلم نقشه فرش بودم. نقشههایی که میکشیدم را به بافندهای به نام خانم «صدیقی» میدادم و او میبافت. الان هم تندیسی از من ساخته و در محوطه هنرستان هنرهای زیبا نصب کردهاند. اما به نظرم عیب این هنرستان این بود که وقتی معلمی بازنشسته میشد جایگزینی نداشت، مثلا وقتی آقای «گلریز» رفت کلاس هنر خاتم تعطیل شد. البته ابتدا نمیخواستند من را از سعدی به هنرستان منتقل کنند؛ چون آموزش و پرورش معلم کم داشت تا اینکه چند نفر مثل بهاصدری و… کمک کردند تا بالاخره منتقل شدم. آن زمان بودجه آموزش و پرورش بیشتر بود؛ ولی هنرستان هنرهای زیبا مستقل و زیرنظر پهلبـد اداره میشد.

چه رشتههایی درس میدادید؟

آناتومی و پرسپکتیو و طراحی درس میدادم.

شاگردان با استعداد و موفق شما چه کسانی بودهاند؟

کسانی مثل آقای دادخواه، موسویزاده، فرهادیه، کوشش و خیلیهای دیگر شاگردم بودند که بعدها خود استاد شدند. فریدون حاج رسولی هم از شاگردان خوب من بود و همین طور منوچهر پرتو که یکی از بهترین معماران ایرانی ساکن آمریکاست. چند شاگرد خیلی خوب ارمنی هم داشتم مثل مامرن منصوریان، زاون وارتخوان و… که خیلی با استعداد بودند. به طور کلی شاگردان خوبی داشتم و عاشقانه در کنارشان کار میکردم. خیلی وقتها شبها تا دیروقت با دانشآموزان میماندیم و کار میکردیم و خسته نمیشدیم تا اینکه مستخدم مدرسه به ما میگفت به خانه برویم.

چه شد که به انگلیس رفتید و در آنجا چه آموزشهایی دیدید؟

ماجرا از اینجا آغاز شد که محمدرضا شاه یکی از تابلوهای من را به ملکه انگلیس هدیه داد که با شوهرش به ایران آمده بود. ملکه هم یک بورس تحصیلی در لندن در «کالج هونزی» برای من تدارک دید و من توانستم چهار ماه در این کالج تحصیل کنم.در انگلیس به صورت رایگان زبان انگلیسی میخواندم؛ البته قبل از رفتن نیز در انجمن ایران و انگلیس سه روز در هفته انگلیسی میخواندم. من به کار با سرامیک علاقه داشتم و در انگلیس شبها کلاس آزاد طراحی میرفتم و روزها سرامیک و چرخ کاری، قالبگیری و… میآموختم. همچنین فرصت نقاشی از مدلهای مختلف را پیدا کردم.

اندازه و سایز کارهای شما ابتدا کوچک بود. چه شد که در سایز بزرگ کار کردید؟

استعداد وعلاقه باعث شد کارهای بزرگ و قلمگیری با فرمهای مختلف کار کنم.

آثارتان را در کشورهای مختلفی به نمایش گذاشتهاید. از انتقال آثار به آن کشورها خاطرهای دارید؟

فرهنگ و هنر که نمایشگاه میگذاشت به من میگفت و من هم تابلوهایم را بستهبندی میکردم و میبردم. وقتی خبر میدادند که در کشوری نمایشگاه داریم، من در همین سالن سه صندوق بزرگ سفارش میدادم که منشیزاده معلم نجاری هنرستان آنها را میساخت و شمس علی و ممد رضایی و … به من کمک میکردند و تابلوهایی که جدا کرده بودم را میبستند و من تابلوها را به مسافربری و به تهران میبردم. خودم هم کنار تابلوها در انبار بین برزنتها میخوابیدم تا میرسیدیم به امور بینالملل وزارتخانه. بعد تلفن میزدند و ماشین میفرستادند و شب به چین یا الجزایر یا مراکش و… میرفتیم. کم کم افتادم تو بورس و هر جا نمایشگاهی بود من هم تابلو میبردم.

آثارتان در کدام کشورها نمایش داده شده است؟

در کشورهای مختلف مانند آمریکا، مراکش، الجزایز، چین، فیلیپین، ایتالیا، فرانسه و بسیاری از کشورهای دیگر نمایشگاه برگزار کردهام و نقاشیهای من همه جای دنیا رفته است.

آیا مجموعهداران خصوصی هم از شما اثر میخریدند؟

آن زمان خیلی روال نبود. فقط کارهای شخصیتهای بزرگ را میخریدند تا اینکه آرام آرام من هم نمایشگاه گذاشتم و شناخته شدم… .

شما در تأسیس هنرستان میبد یزد هم همکاری داشتهاید. چه شد که در مسیر انجام چنین کاری قرار گرفتید؟

من 5 سال میبد بودم و در آنجا یک هنرستان تأسیس کردم. هنرستانی که الان شاگردانش استاد دانشگاه شدهاند. ایده تأسیس هم از اینجا آمد که یک روز عبدالعظیم پویا از اساتید دانشگاه به من تلفن زد و گفت آقای جزیزاده به میبد میآیی؟ من هم قبول کردم. عصرهای جمعه با اتوبوس به مقصد میبد راه میافتادم و 12 شب میرسیدم. صبحها میرفتم سرکلاس تا یکشنبه بعدازظهر که دوباره به اصفهان میآمدم. شبها هم بعد از کلاس سراغ استادکاران میبدی میرفتم تا با آنها کار کنم. خلاصه، بودن در کنارشان عالمی داشت. علاوه بر اینکه در جوانی هم گنبد مسجد برخوردار یزد را ساختم.

در کدام دانشگاهها تدریس کردید؟

من تدریس در دانشگاه را بعد از بازنشستگی آغاز کردم. البته که کار در هنرستان را هم چون درخواست داشتند، به شکل حقالتدریسی ادامه دادم. در دانشگاه پردیس اصفهان، هنر و معماری یزد، نجفآباد و دانشگاه فرش اردکان درس دادم.

تجربه کار در هتل عباسی را هم دارید. از آن تجربه بگویید؟

میخواستند هتل شاهعباس را تزیین کنند و از من خواستند که یک تابلو برای نمای هتل بسازم. بعد برای شاه یک مهمان فرانسوی آمده و از او پرسیده بود اصفهان را دیدی خوب بود؟ گفته بود بله ولی آیا طراح نمای آن کلیمی بوده؟ مهندس گبای طراحش بود و مربوط بود به زمانی که شاه به مصر و اسرائیل نفت میداد. آن مهمان فرانسوی تعجب کرده بود که چرا آرم ستاره داوود در ورودی هتل استفاده شده است؟ همین شد که طی یک شب و در حالیکه ما بی خبر بودیم آرم را خراب کردند. در سال 49 پنجهزار تومان به من برای طرح کاشیاش دادند و دوباره طرح زدیم.

مدتی هم در مشهد کار کردهاید؟

بله من پنج سال مشهد بودم. در این پنج سال صحن رضوی و تعدادی دیگر از صحنها را کاشی کردم. همین طورآرامگاه پیرپالاندوز را هم کار کردم… .

جالب اینکه شما هنوز و همچنان هم چند ساعت در روز کار میکنید. چرا؟

من معتقدم علم و دانش و هنر انتهایی ندارد و آدم باید تا زنده است کار کند. برای همین هم گاهی یک طرح را دو، سه و حتی پنج بار اتود میکنم تا دوست داشته باشم بعد میروم سراغ رنگآمیزی ولی اصلا از کار سیرایی ندارم.

 از سبک و شیوه کارتان هم بگویید.

زیربنا و کار ما رضا عباسی و مینیاتوریستهای کتوکلفت صفوی است. چون آنها استادان ما بودند باید آن زیر بنا را حفظ بکنیم اما از خودمان هم یک کارهایی بکنیم. من بخواهم کارهای آنها را کپی کنم یا کسی که کار کپی میکند مثل این است که بچهدار نمیشود و بچه سرراهی برمیدارد. من فکر میکنم باید مدام کار کنم و نمایشگاه بگذارم تا بگویم که چه کارهام. البته من هیچ وقت هم راضی نیستم چون اگر یک روزی گفتم این تابلو عالیترین تابلویم است، همانجا کارم مانده است و دیگر پیشرفتی ندارم. من باید کاری بکنم که دیگران نکردهاند، وقتی کسی بتواند کاری را بکند که دیگران نتوانستهاند، هنر کرده است. مثلا قلمگیری که میکنم، کس دیگری نتواند بکند یا این طرحی که من میزنم، کسی نتواند انجام دهد؛ ابداع این است که چیزی به وجود میآید. هنر عبارت است از بهکاربردن زیبایی در نشاندادن طرح و کاری که میکنیم.

  • اصفهان زیبا
    پایگاه خبری اصفهان زیبا

    مریم قدسیه

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط